ماجرای نجات مرد محکوم به قصاص/ بخشش مادر مقتول به خاطر یک دلیل جالب!
مردی که قرار بود قصاص شود در آخرین ساعاتی که قرار بود برای دومین بار پای چوبه دار برود از سوی تنها ولی دم بخشیده شد.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از سایت جنایی ، سال ۹۳ خبر مفقود شدن زنی به نام مینو به ماموران پلیس یکی از شهرستانهای جنوب شرق ایران داده شد.
تحقیقات اولیه در مورد مینو حکایت از آن داشت که از مدتی قبل است با مردی به نام جلال به صورت موقت ازدواج کرده است. همچنین تحقیقات میدانی و بررسیها از همسایه زن ناپدید شده هم حکایت از آن داشت که جلال جزو آخرین نفراتی بوده است که به خانه زن ناپدید شده رفت و آمد داشته و آن حوالی دیده شده است.
به همین دلیل با این احتمال که جلال از سرنوشت مینو مطلع باشد، کارآگاهان سراغش رفتند و به اداره پلیس انتقال یافت. جلال از اردیبهشت ۹۳ تا آن زمان سکوت کرده بود به محض اینکه مقابل میز افسر پرونده مینو نشست راز ناپدید شدن زن جوان را برملا کرد.
او گفت: دیگر نمیتوانستم تحمل کنم و بار قتلی را که انجام داده بودم به دوش بکشم. در تمام این مدت یک لحظه آرام و قرار نداشتم. کابوس قتلی که مرتکب شدهام رهایم نمی کند و احساس می کنم بار سنگینی روی شانههایم قرار داشته که الان زمین میگذارم.
جلال ادامه داد: مدتی قبل با مینو آشنا شدم، او تازه از همسرش جدا شده بود و با هم عقد موقت کردیم، البته من ازدواج کرده بودم و تمام تلاشم را کردم که همسرم از ماجرای ازدواج دومم خبری نشود. وقتی مدت صیغهامان که تمام شد، به خاطر اینکه احتمال میدادم همسرم از ماجرا باخبر شود و زندگی خانوادگیام از هم بپاشد، به مینو گفتم که میخواهم رابطهمان را تمام کنم. این را هم باید بگویم که من مینو را دوست داشتم اما زندگی کردن با او بیفایده بود، از طرفی هم اگر همسرم اولم میفهمید بعید نبود نه تنها از من طلاق میگرفت بلکه بچههایم را هم از دست میدادم و حضانت آنها را میگرفت. مینو که ماجرا را شنید خیلی ناراحت شد و داد و فریاد کرد ، میگفت با احساساتش بازی کردهام.
مرد جوان در ادامه اعترافاتش گفت: هر چه به مینو گفتم آرام باشد دست بردار نبود و من هم از روی عصبانیت و اینکه بتوانم او را آرام کنم دستم را روی دهانش گذاشتم. به خودم که آمدم متوجه شدم که نفس نمیکشد، ۲۴ ساعت همبالای سر جنازهاش نشستم گریه کردم. اما باید جنازه را از خانه بیرون می بردم، چون اگر جسد را در خانهاش رها میکردم به خاطر گرمای اینجا خیلی زود بوی بد آن بلند میشد و همه از ماجرای قتل با خبر میشدند و نتها همسر و فرزندانم را از دست میدادم بلکه قتل هم گردنم میافتاد و زندگیم تباه میشد. برای همین جسد را داخل پتو گذاشتم و به بیابانهای اطراف بردم و دفنش کردم. با خودم قرار گذاشته بودم که اگر سراغ مینو را از من گرفتند مدعی میشوم او را ندیدهام و ماجرا را انکار می کنم اما عذاب وجدان به من اجازه چنین رفتاری را نداد.
با اعتراف مرد جوان به قتل، جسد زن در بیابانی که نشانی آن را داده بود کشف و به پزشکی قانونی منتقل شد. پس از آن با تکمیل تحقیقات، او در دادگاه کیفری پای میز محاکمه رفت. پس از جلسه محاکمه قضات دادگاه با توجه به درخواست اولیایدم، اعترافات متهم، بازسازی صحنه و مدارک و شواهد موجود در پرونده رای به قصاص جلال دادند.
پس از آن با تایید رای در دیوان عالی کشور متهم جوان یک بار پای چوبه دار رفت اما جلال پای چوبه دار از اولیای دم مهلتی چند ماهه گرفت در این مدت متهم نتوانست با مادر مقتول توافق کند و به این ترتیب نام جلال دوباره در فهرست افرادی قرار گرفت که قرار بود پای چوبهدار برود. اما روز قبل از اجرای حکم و در حالی که جلال در سلول انفرادی بود و ساعتهابی معکوس زندگیاش دوباره به شماره افتاده بود، ماجرایی عجیب پیش آمد.
مادر مقتول به دادسرا رفت و اعلام گذشت کرد: از خون بچهام میگذرم اما یک شرط دارم. میخواهم از قاتل دخترم دیه بگیرم و هزینه دیه را برای تهیه لباس های زمستانی کودکان کار و نیازمند هزینه کنم. چون روز گذشته به صورت خیلی اتفاقی در صفحه حوادث یکی از روزنامهها، خواندم که اولیایدمی به خاطر رضای خدا از قصاص گذشت کردهاند و پول دیه را برای تامین هزینه درمان کودکان سرطانی پرداخت خواهند کرد. خواندن آن مطلب در صفحه حوادث، در ذهنم تاثیر گذاشت و با خودم گفتم من چرا این کار را نکنم. اگر قاتل دخترم را قصاص کنم، با خودم گفتم: به جز اینکه خانوادهای داغدار شود، چه اتفاقی میافتد. اما دخترم همیشه دوست داشت که برای کودکان کار خوراکی بخرد و به آنها کمک کند. به همین دلیل فکر میکنم با این کار روح دخترم در آسایش و آرامش قرار میرسد و از طرفی چندین بچه نیز از سوز زمستان در امان خواهند ماند.
با رضایت مادر مقتول، مرد ۴۵ ساله که ۱۰ سال در زندان به سر برده بود، شرط را پذیرفت و به این ترتیب از چند قدمی چوبه دار بازگشت و احتمالا به زودی آزاد خواهد شد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0